رفتیم خونه یکی از دوستای بابام مهمونی(خونه شون شلوغ بود ینی به غیر از ما مهمونای دیگه ای هم داشتن که همه مردا از جمله پدر گلم کچل که نه کم مو بودند) همه خوش وخرم و شاد بودن تا بچه ی این خانواده(5ساله)یا یه عصبانیت خاصی گفت:
عه خــــــــــــــدایــــــــــــــا چرا هرکی میاد خونه ما کچله؟؟؟ بعد زد زیر گریه....
از اون شب تا حالا بابام دچار بحران روحی روانی شده و پاشو کرده تو یه کفش که بله میخوام برم مو بکارم..
بیچاره پدرم.....
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت