یه شب من وابجیم خونه تنها بودیم حال نداشتم بلند شم ار سرجام به ابجیم گفتم واسم
اب بیاره اونم طبق معمول گفت به من چه !
گفتم الان حالتو میگیرم رفتم از تو اتاقم یه سوسک ( ازاین پلاستیکی ها) اوردم انداختم
تو اتاقش،یهو جیغ زد ،سوسک!!!
سریع اومد گفت مهدی تو اتاقم یه سوسکة بیا بکشش( بیچاره از ترس نفهمیده پلاستیکیة)
منم سریع پاشدم رفتم سوسکه رو گرفتم انداختم بیرون (تو جیبم )حالا
بعدش خواهرم برای. تشکر اب که هیچی غذام واسم گرم کرد،تازه لباسام رو هم شست. تازه کلی ام تشکر کرد !!!
لایک=کصصصصافط
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت